ماجراهای نیما 2
در ادامه داستان یک روز نیما حکایت به این قراره که.... بعد از کلی کلنجار با پازل راهیه دیگه ای واسه سرگرم شدن پیدا نمی کنی و میری سر وقت توپ هندوانه ایت میگیری و باهاش سرگرم میشی و هی پرت می کنی هوا و بازی می کنی از هر جایی شده پیداش می کنی میزنی زمین تا بره اسمون و خوشحال از اینکه باهاش بازی می کنی ولی اینام تو رو راضی نمی کنه و برق چشات و خنده رو لبات نشون از یه شیطنت دیگه داره اونم... اسلیپر بیچاره منه که با خشانت تمام میای از پام درش میاری و با تکنیک پرتاب کردن معروفت اونو جلو پاهات میذاری تا واسه چ...
نویسنده :
ازاده
19:08